-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 04:18
رفتم این جا: http://obsessive-ocd.persianblog.ir
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 18:39
دلم گرفته ... خیلی زیاد. عققققققققق
-
عصر
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 17:04
خوب داروی عصرم رو نخوردم دیگه! یه ایمیل زدم به تونی. فکر کنم از مرداد تا حالا خبری ازش نیست.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 16:43
حالم خوب نیست ... همه رفتند. حتی حوصله ندارم از خونه بزنم بیرون.
-
امروز مشاوره
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 01:54
امروز رفتم مشاوره. راستش یه کم! از خودم خجالت کشیدم. واقعیت اینه که من خیلی حساسیت به خرج دادم. مشاوری که من می رم یکی از قابل اعتمادترین مشاورهاست. اصلا به خاطر همین انتظار کوچکترین برخورد غیر منطقی(از نظر خودم!) رو ندارم. حرفام رو به همین دلیل می زنم. تمام ناراحتی هام رو. شارژم یه کم پر شد. حرف زدن معجزه می کنه....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 02:19
معدم تیر می کشه. از بس این داروها رو ناشتا و بی موقع خوردم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 01:56
خستم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 04:43
نمی تونم بهش فکر کنم. باورم نمی شه. تموم شد؟ یه عمر بود.
-
آقای فهیم
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 02:20
تقصیر خودمه. نه تقصیر من نیست. فقط خواستم بهش کمک کنم همون کاری که اون برای من کرد. حالا اگر دنبالش نرفته من مقصرم؟ ناراحت شدم. معلومه که دلخور شده. ولی مگه من کردم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 20:36
دوباره همه گذاشتند رفتند. تو خونه تنهام. تولدند و من ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 19:46
میدون هفت تیر بعد از اذان مغرب. صدای بوق ماشین ها تو سرمه. عصبیم کرده. دیروز بهم گفت شرعا! اجازه نداری سوار شخصی بشی خودت می دونی. دیروز رو گوش می دم. ولی این همه سر و صدا همه چیز رو از یادم می بره. آخرش یه آردی یشمی می آد. مسیرم رو می گم. با سرش می گه آره. بعد یه چیزی زیر لب می گه. نمی شنوم . می گه جلوتر سوار شو. فکر...
-
حرف نزن
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 03:07
خفه شو! این قدر تو گوشم حرف نزن. عوضی! حداقل آروم و جدا بگو بفهمم چی می گی.
-
قتل
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 03:05
اگر این کارو بکنی٬ اگر اون کارو نکنی اونا می میرند. خوب یعنی باور داری می تونی جلوی مرگ اونا رو بگیری؟ نه! پس چرا این کارا رو می کنم یا نمی کنم؟
-
عوضی
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 03:02
تو باید این کارو بکنی تسنیم. باید. باید پای این کامپیوتر بشینی حتی اگر کاری نداشته باشی. باید بیدار بمونی. باید ... نمی شه گورت رو گم کنی عوضی؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 01:34
باز هم فهمیدم ... نداشتن یک چیز بهتر از داشتن و از دست دادنشه. خوب نیستیم. حتی تو. هرچند به روی خودت نمی آری. یکی دوسال نیست که... فقط به خاطر تو می آم.
-
تو
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 21:37
ازت خوشم نمی آد. زنگ می زنی که چی؟ به تو چه که من کلاس می آم یا نه. آره اصلا لیاقت ندارم. می خوای بگی خیلی دلسوزی؟ اس ام اس می دی حالم رو می پرسی و بلافاصله سوال می کنی اون نمرت رو چند شدی مبادا نیم نمره بیشتر شده باشم؟ هر چی به مامان می گم بهت رو نده گوش نمی ده. بهش گفتم به خاطر تو نبود تا حالا ۲۰۰ بار طلاقت! داده...
-
خلسه
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 11:33
پارسال صدای تلویزیون رو می شنیدم اما تصویرو نمی دیدم. یه لحظه دیدم چشمام داره بسته می شه. چند لحظه بعد برگشتم دیدم این داره صحبت می کنه. چند تا جمله از بیشتر مکالمه تلفنی نمی گذره که می فهمم خود استاده! همون که با یکی از معلم های موسسه سرش بحث کردیم. گوش دادن به صدای استاد! برای چندین ماه باعث شده بعد از 2-3 سال هنوز...
-
پوچی
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 11:04
حس پوچی لعنتی ... حالم دیگه ازش بهم می خوره.
-
حسادت
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 02:52
نمی خوام هیچ کدوم از اینایی که می گم رو از دست بدین. حتی مطمئن نیستم که بخوام مثل شما اونا رو داشته باشم. اما من به لبخند شاد تو ، به مدرک ارشدی که تا حالا گرفتی و داری برای دکترا حاضر می شی، به محل کار تو ، جایی که من دوست دارم، به تموم شدن درس تو، به شماهایی که یک ترم از من جلوترین، به تو که نماینده ... دانشگاه ......
-
خاطره
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 02:48
داشتم ۳۶۰ ش رو می خوندم. این و اونو و اون یکی رو ... با همشون یه روزی سر یه کلاس بودیم. حالا داره درسشون تموم می شه. دو تاشون از غصه های دوری از دوست و دانشگاه و درد خداحافظی نوشتند. فکر کردم اون قدرام از این نظر برام بد تموم نمی شه. بد هم نیست که تعداد جاها و کسایی که دوست دارم خیلی محدوده. تازه اونا رو هم مجبور...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 23:53
کلی فکرای مختلف تو سرم می آد. سراغ یکیش که می رم بقیش یادم می آد. بعد اون یکی یادم می ره آشفتم می کنه.
-
طلسم ...
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 22:32
گفت بیا بریم بیرون. کجا؟ خونه یکی از همکارام. نمی دونم چرا رفتم. سوار ماشین شدیم. جلوی یه خونه نگه داشت. یه خونه ی قدیمی با حیاطی متوسط. از پله ها رفتیم تو زیرزمین. یه راهروی تاریک که تهش اتاق کوچیکی بود. چند تا عکس حضرت علی و ... و خنجر به دیواراش بود. فضای گرفته ای داشت. یه یخچال صندوقی گوشه راهرو بود. این جا خونه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 12:15
هی زنگ زد. یه شماره ناآشنا. صدای گوشی رو قطع کرده بودم اما ویبرش هم اذیت می کرد. آخر بلند شدم. حوصله هر کسی رو نداشتم. اس ام اس دادم شما؟ سلام تسنیم من راحلم. کار فوری دارم بردار. حدس زدم روز حذف و اضافه کار فوریش چی می تونه باشه! می خواد حتما یکی از واحدام رو حذف کنم تا برداره. الو تسنیم سلام. تو اون واحد رو می خوای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 05:01
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 18:18
تا همین چند دقیقه پیش خواب بودم. یعنی یکی ساعتی هست بیدارم ولی نمی تونستم بلند شم. تمام اعضای بدنم بی حس بود. حتی مغزم. فکر هم نمی تونستم بکنم. حس خوبیه! تا ساعت ۶ صبح بیدار بودم. دوباره فیلم رو گذاشتم. این دفعه دیگه اشکام اومدند. دیدم امروز روز تلخیه. بهتره نبینمش. قوطی قرصم رو کج کردم که یه نصفه بیاد ٬ احتمالا چهار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 03:47
همه می پرسند: چیست در زمزمۀ مبهم آب . . که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال . . چیست در خندۀ جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری؟! همه را می شنوم می بینم من به این جمله نمی اندیشم به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را،تنها تو بدان تو بیا تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 01:36
از پشت تلفن متوجه می شم چی داره می گه. از جوابای این. چشم ! بهش می گم. چشم! باهاش حرف می زنم. به روی خودم نمی آرم. یک سره حرف می زنه و نصیحت می کنه. بعد از تلفنش ازش می پرسه چی می گفتی. هیچی جلوی این نمی تونم بگم. آخرش می گه. برو بمیر! عوضی! فحش نده به مردم. دلم می خواد. اصلا چرا جوابش رو ندادی چرا گفتی چشم؟ نشد. نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 01:29
تسنیم خانم ما چطوره .دوباره من چند وقت نبودم تو ناامید شدی؟ چی بگم ... کی اینا رو بهت گفت؟ تو جلسه مشاوره. با چشم های گشاد شده می گه جدا؟ کمی فکر می کنه. ببین ... من با یه روانشناس مشاوره می کنم. دو سه روز پیش زنگ زدم بهش. حالم خیلی بد بود. شروع کرد چرت و پرت گفتن. می خواستم خفش کنم. ! گفتم زنگ زدم حالم خوب شه اینا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 01:22
بدیش اینه که همش تغییر می کنه. از بد به خیلی بد . از افتضاح به متوسط دوباره. دوباره ... امروز همه رو دوست دارم فردا نفرت. امروز مهربونم فردا خشمگین. امروز حساسم فردا با ظرفیت شنیدن خیلی چیزا. خسته ام ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 01:20
می گم نکن ... حالت بد می شه ها. حال خودم داره بد می شه. فیلم رو گذاشتم. پا به پاش می بینم. نمی تونم خودم رو کنترل کنم ولی می کنم. فقط آه هایی می کشم تا کمی خالی شم. عق ...عق ... بذار قطعش کنم ... نه.