-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 01:12
حالم خوب نیست. قاتی کردم دیگه. اصلا نمی فهمم کدوم دارو رو کدوم ساعت بخورم. این رو با اون نخور با اون یکی نخور این ساعت نباشه ... نوع اول :صبح یکی٬ عصر یکی٬ شب هم نصف تا یک. نوع دوم: در طول روز یکی از این یکی از اون یکی هم از اون یکی. نوع سوم: یکی صبح٬ یکی شب نوع چهارم: یکی شب. نوع پنجم:۲۰-۳۰ قطره از این ۲۰-۳۰ قطره هم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 11:20
خواب دیدم. حالم خوب نیست. از اون خوابا که روی مغز آدم سنگینی می کنه. می ترسم. انگار ترس هام داره بر می گرده. از این که هیچ کس خونه نیست می ترسم. یه حس بدی دارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 02:04
این سردرده شبیه میگرنه. نصف سرم درد می گیره نبض می زنه. به نور و صدا حساس می شم. برای خودم دارو تجویز کردم. اما مرتب نمی خورم. دوباره تهوع دارم. گلوم رو فشار می ده.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 01:52
دکتر یه دارو نوشته. چند روزه کل داروخونه ها رو زیر پا گذاشتم. نمی تونم هم به کسی بگم راهنمایی کنه. نداریم. نداریم ... قبلش هم با تعجب به اسم دارو خیره می شند و سعی می کنند اسمش رو بخونند. آخریش زد تو کامپیوتر و گفت که باید از دکترت بپرسی کجا می تونی تهیه کنی. یه جا رو گفته که اونام ندارند فعلا. می شه اسمش رو با خط...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 01:40
سرم درد می کنه. گیج شدم. چی کار می تونم بکنم برات. من تو کار خودم موندم حالا هر روز یکی اضافه می شه که برام مهمه و مشکل شدید داره. و من هیچ کاری نمی تونم بکنم. هر روز بیشتر می فهمم ناتوانم. تویی که حبست کردند و دلم می خواد بیام از اون جا فراریت بدم. تویی که تازه فهمیدم چقدر تنهایی. تویی که می گی تو فکر خود*کشی هستی و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 18:10
دستم تا آرنج داره می لرزه. از بس عادت ندارم. رفتم برای خواستگاری شیرینی بخرم! گفت جعبه این قدری بخر. فکر کنم بیشتر خریدم. دستم از جاش دراومد تا اوردمش خونه. آقا! خودشون معلوم نیست کجا هستند ما باید بریم شیرینی بخریم. می گم چرا گل نمی گیری به جاش. می گه نزدیک اربعینه. می گم خوب می خوای خرما بخریم. نه جدا! شیرینی بدتره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 04:52
خیلی عجیبه یه آدم ظاهرا مذهبی بشینه رو به روت و بگه تمایل به خودکشی داره. وقتی آقای روانشناس که هیچ هم به آدم های مذهبی نمی خورد برای شروع کارش بسم الله گفت و بعد هم از مثال های مذهبی استفاده کرد فهمیدم نمی تونم بهش خیلی حرفا رو بزنم. وقتی اون از روی ظاهرم نوع برخوردش رو تعیین می کنه من هم برحسب ظاهرش می گم که مذهبی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 03:01
می خواد فردا بره خواستگاری برای عرفان. می گه تو هم باید بیای من تنهام. عرفان می گه من نمی آم. تو بحرانم. می فهمی بحران یعنی چی. هر چی تو بگی! هر کی رو تو خواستی. تو دلم می گم خدا بهش رحم کنه. این یعنی شروع یه فاجعه. هر کی رو تو خواستی یعنی هزارتا درگیری سال های بعد. می گم من حوصله ندارم بیام. از این مجلسا خوشم نمی آد....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 02:51
سر و صداها فعلا خوابید. رفتند بخوابند. نتیجه رو هم نفهمیدم. گرمم می شه پنجره رو باز می کنم شوفاژ رو خاموش چند دقیقه می گذره سرم می شه. دوباره و دوباره. یه دمای متعادل ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 01:26
این مشاورت دروغ گوی منافق ترسو ِ . در مورد روانپزشکش هم شبیه به اینا رو می گفت. هی می گم نگید . می دونی چقدر روی مغزش کار کردم راضیش کردم. منم با حرفای مشاورش موافقم. ولی نباید دخالت بکنم. اینا نمی خواند ببینند و منم پدر و مادر نیستم که بفهمم. البته بابا هم هرچند داره زیاده روی می کنه و جلوی این نباید بگه اما مشاورش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 02:01
گلوم رو فشار می دند. یه جوری ام. انگار داری بالا می آری. عق می زنی. به جلوی سرم فشار می آد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 01:53
احساس نبودن می کنم. انگار یکی بیرونه و یکی تو. من هیچ کدوم رو تشخیص نمی دم. فقط درد داره. ته یه چاهم. از اون پایین یه نفر رو می بینم. فرداش اون یه نفر باز می شه خودم. همه چیز رو از ته چاه می بینم. از پشت یه مه. از ته چاه می شنوم. صداهای دور اما چند برابر شده که می پیچه. کاش یکی می فهمید. کاش یکی می تونست کمکم کنه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 01:47
یعنی همه مردم مثل من دنیا رو سیاه می بینند. آدم خوشبخت و شاد هم وجود داره. چرا این جا این قدر تاریک و وهم انگیزه. خسته شدم. همش تغییر احساس. از بد به متوسط از متوسط خیلی بد ... از خستگی شدید به خستگی متوسط. من اشتباه کردم. همش با خودم تکرار می کنم. اشتباه کردم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 01:44
خیلی وقتا آرزو می کنم یه جوری می شد وجود نداشت.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 01:38
معدم می سوزه. حدس می زنم چرا. صبح ها قرصم رو ناشتا می خورم. یعنی اصلا حوصله بلند شدن ندارم. تا سه چهار هفته پیش که برای خوردن قرص هم بلند نمی شدم می ذاشتم ساعت 2 می خوردم. بعد دیدم حالم بد می شه فقط این کارو می کنم. بدون این که کامل بلند شم لیوان آب رو برمی دارم و با یه قرص می خورم و می خوابم. داشت داد می زد. هر وقت...
-
بیماری1
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 23:37
آخرش تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم. می نویسم تا: دوستی نباشه که فکر کنه بهش وابسته شدم و مجبور شم ارتباطم رو باهاش خیلی کم کنم تا این فکر از ذهنش بیرون بیاد. کسی نباشه که فکر کنه دارم با گفتن ناراحتی هام خودم رو شجاع یا متواضع نشون می دم. و می نویسم تا مراحل درمان رو ثبت کنم. بذار از این جا شروع کنیم بعد به حال و گذشته دور...