تا همین چند دقیقه پیش خواب بودم. یعنی یکی ساعتی هست بیدارم ولی نمی تونستم
بلند شم.
تمام اعضای بدنم بی حس بود. حتی مغزم. فکر هم نمی تونستم بکنم. حس خوبیه!
تا ساعت ۶ صبح بیدار بودم. دوباره فیلم رو گذاشتم. این دفعه دیگه اشکام اومدند.
دیدم امروز روز تلخیه. بهتره نبینمش. قوطی قرصم رو کج کردم که یه نصفه بیاد ٬ احتمالا
چهار تا نصفه اومد. گفتم بهتر نگاه هم نکردم. خوردم.
دو تا قطره رو هم همین جوری بالای لیوان آب گرفتم به اندازه سه چهار نوبت سرش خالی شد.
خوردم. چند دقیقه بعد هم داروی صبحم.
نیم ساعت گذشت. سر گیجه گرفتم. تعادل حرکتی نداشتم. نمی تونستم یه راه مستقیم
رو برم. گرفتم خوابیدم. گفتم این طوری شاید ۷-۸ ساعت راحت بخوابم.
راحت خوابیدم. فکر هم نکردم امروز چه روزیه و چه خبریه.
گاهی وقتا باید همین کارو بکنم.