سرم درد می کنه. گیج شدم. چی کار می تونم بکنم برات. من تو کار خودم موندم حالا 

هر روز یکی اضافه می شه که برام مهمه و مشکل شدید داره. و من هیچ کاری نمی تونم 

بکنم. هر روز بیشتر می فهمم ناتوانم. 

تویی که حبست کردند و  دلم می خواد بیام از اون جا فراریت بدم. تویی که تازه فهمیدم 

چقدر تنهایی.  

تویی که می گی تو فکر خود*کشی هستی و ازم می پرسی چه راهی رو پیشنهاد می دم. 

بهت آروم آروم می گم می تونی داروی ضد افسر*دگی مصرف کنی. می خوام کم کم برسم به 

این که بریم روانپزشک. بعد می گی مگه این و اون که این همه سال دارو خوردند تغییری کردند؟ 

چی بگم؟ راست می گی خوب. 

مگه من تو این مدت بهتر شدم؟ 

دارم روز به روز بدتر می شم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد