دستم تا آرنج داره می لرزه. از بس عادت ندارم. رفتم برای خواستگاری شیرینی بخرم! 

گفت جعبه این قدری بخر. فکر کنم بیشتر خریدم. دستم از جاش دراومد تا اوردمش خونه. 

آقا! خودشون معلوم نیست کجا هستند ما باید بریم شیرینی بخریم. 

می گم چرا گل نمی گیری به جاش. 

می گه نزدیک اربعینه.  

می گم خوب می خوای خرما بخریم.

نه جدا! شیرینی بدتره یا گل؟ 

تازه این که خاله بازیه. من که می دونم سرکاریه. اشکال نداره به جاش شیرینی خوشمزه 

گرفتیم حال کنند.  

تا رسیدم جعبه شیرینی به دو سه نفر برخورد کرد انگار! 

دختر دم بانک نچ گفت با این که اصلا ندیدم بهش بخوره.  

بی خودی معذرت خواهی کردم. باید جعبه رو می کوبوندم تو سرش. 

رفتم داروخونه. جعبه رو روی صندلی گذاشتم. صف طولانی بود. پشیمون شدم. 

برگشتم. 

من برای چی باید برم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد